عکس پیراشکی فلفل
رامتین
۶۲
۲.۳k

پیراشکی فلفل

۲۰ اسفند ۹۸
قیمتا رو لباسا و وسایلو میدیدم وبا خودم برنامه ریزی میکردم که هر ماه یه تیکه رخت ولباس و وسیله برا خودم ومامانم بخرم.سر کوچه که رسیدم رفتم از باجه بلیط اتوبوس ده برگ بیست تایی بلیط خریدم.گرفتن اونهمه بلیط تو دستام کم از گرفتن سند ماشین شخصی برام نبود.دیگه راحت شدم از جیره بندی روزی دوتا بلیط.
اومدم خونه وخبر اولین حقوقموبه مامانم دادم خیلی خوشحال شد وسجده شکر کرد گفت الهی شکر راحت شدی از زیر فشارا بابات.بابامم که شنید خوشحال شد گفت خوبه بارت از رو دوش من برداشته شد یه خرج کمتر زندگیو راحتتر میکنه،بس که خرج میکرد حق داشت بالاخره.
یواشکی کیف وجورابا مامانمو دادم کلی خوشحال شد گفت ایشالله خدا بهت برکت بده ممنون خیلی احتیاج داشتم .
بعدم نصف حقوقمو دادم بهش کلی تعارف کرد که نمیخوامو بزار برا خودت،گفتم مدرکمم بگیرم حقوقم بیشتر میشه بهت پول میدم دیگه کار نکنی.گفت نه امیدوارم تو حقوقت هر ماه بیشتر وبیشتر بشه من دوست دارم کار کنم سرگرمم حالا یه سبزی پاک میکنم یا یه حلوایی میپزم برا سفره نذری ثواب داره.گفتم بی خیال دوزار درمیاری تازه تا پولم میگیری بابا بالا سرت وایمیسه که نصف پول آبو بده چون سبزی شستی ،سه چهارم پول گازو بده چون حلوا درست کردی وشله زرد پختی.
گفت مهم نیست بزار سرم گرم باشه.
آرزو میکردم انقدر وضعم خوب بشه بتونم یه خونه بگیرم بریم از دست بابام راحت بشیم روز به روز اذیتاش بیشتر میشد.دیگه همون چهار تا گلم نمیکاشت یا آب نمیداد که پول آب نیاد میگفت فقط درختا چون محصول میدادن آب میخوردن،میگفت گل وگیاه تو پارک زیاده ،چه کاریه گل بخرم وکود بدم وهزینه بزارم.
مدام دفترچه های بانکیش دورش بود وحساب میکرد هر ماه چقدر بهره میگیره وبهره اون بهره ماه بعد چقدر میشه.
یه روز خالم زنگ زد مامانم داشت باهاش حرف میزد که گفت به سلامتی مبارکه خوب چرازودتر نگفتین،مگه ما غریبه ایم ،باشه زحمت میدیم وخدا نگه دار.
گفتم چه خبر تولد دعوت شدیم.گفت نه جشن عقد غنچه است.گفتم کی گفت همین شب جمعه سه روز دیگه گفتم چرا الان میگن،چرا انقدر دیر.گفت چی بگم والا خوبه از دو طرفم فامیلیم .جای شکرش باقیه صبح پنجشنبه نگفتن شب بیاین.
گفتم نگفت داماد کیه و...گفت نه والا فقط ادرس تالار رو داد.شک نداشتم یکی از سال بالاییاشونه چند بار باهم دیده بودمشون یه بارم که رودر رو شدیم منو معرفی کرد وگفت دخترخالمه،چند وقت بعدم غنچه نظرمو درموردش پرسید وگفت چند وقته ازم خواستگاری کرده،منم گفتم بنظر پسرخوبی میاد
به مامانم گفتم خوب بیافردا یه لباس درست حسابی بخریم یه وقتم از ارایشگاه بگیر موهاتو رنگ کن منم دلم میخواد موهامو سشواربکشمو مرتب باشم.مامانمم گفت اره حتما بخصوص که عمه هاتم هستن دلم میخواد حسابی زیبا باشی.
بلندشدیم رفتیم چندتا مغازه سر زدیم لباسا قیمتاش برای ما خیلی زیاد بود ولی من مصمم بودم که حتما شیک باشیم لباسامون بدرد مجلس عقد نمیخورد همه رنگ ورو رفته بودن.
به مامانم گفتم ببین از حاج خانم میتونی قرض بگیری من هر ماه قسطی پسش میدم.گفت روم نمیشه گفتم مامان چاره نداریم بابام که به هیچ وجه نمیده اعصابمونوبیخودی خرد نکنیم خاله هم خودش انقدر الان سرش شلوغه نمیشه بریم سراغش.
گفت باشه از باجه تلفن عمومی زنگ زد حامد برداشت وگفت مامانش وهادی رفتن بیرون ممکنه تا شب نیان.قطع
کردیم.به مامان گفتم مامان خوب به حامد میگفتی مگه اینا نمیگن ما حرف خصوصی نداریم وهمه چیو بهم میگیم.چاره هم نداریم فقط دوروز وقت داریم باید بخریم دیگه بگو تا بریم دم خونشون اگه دارن بگیریم یا حداقل فردا صبح بریم بگیرم.
دوباره زنگ زدیم وحامد گفت اتفاقا الان حاج آقا خونس میگیرم ومیارم براتون.مامانم گفت بیرونیم خودمون میایم،گفت نه ادرس بدین میارم براتون خودمم کار دارم
ربع ساعت نشد با پول اومد وسریع رفت.
ماهم دوتا لباس شیک خریدیم من یه لباس ماکسی صورتی برداشتم مامانم تند تند میگفت ان شاءالله لباس عروسیتو بپوشی،واقعا چقدر لباس رو زیبایی آدم تاثیر داره دلم نمیخواست از اتاق پرو بیام بیرون دوست داشتم همش خودمو ببینم.
بابام که گفت منکه نمیام داداشم قابل ندونست تا دو روز قبل عقد منو با خبر کنه منم نمیام.کلا بابام خونه رو زیاد خالی نمیزاشت میترسید دزد بهمون بزنه اینم دیگه مزید برعلت شده بود.حتی من ومامان تا سر کوچه میخواستیم بریم میگفت صبر کنید من بیام خونه بعد شما بروید بیرون.
صبح پنجشنبه طبق معمول ساعت شش رفتم سرکار برا خون گیری و...تا بعد از ظهر کار کردم واومدم خونه وسریع با مامانم رفتیم ارایشگاه مامانم موهاشو رنگ کرد وسشوار کشید منم فقط موهامو مرتب کردمو یه ارایش ملایم کردم،من ومامانم کلا خیلی فرق کرده بودیم وذوق همو میکردیم.گفتم خداروشکر یه عقد دعوت شدیم ظاهرمون از یکنواختی دراومد.تاکسی تلفنی گرفتیم ورفتیم،من گواهینامه نداشتم چون به دردم نمیخورد بابام اجازه نمیداد هیچکس به ماشینش دست بزنه.خلاصه رسیدیم دم تالار هاله ومهتاب دوتا لباس عروسکی خوشگل تنشون بود،از پله های تالار رفتیم پایین...
سلام دوستان،از خوبیای آنلاین نوشتن اینه که سوالای مختلف همراها رو میتونی درغالب یه پست جواب بدی.لازم دیدم چند خط درمورد پدر شکوفه بنویسم که انقدر حرص نخورید از دستش وخونتون به جوش نیاد.
ودست به قتلش نزنید.
زندگی پدرش خودش یه داستانیه واگر میخواستم بنویسمش حداقل بیست سی قسمتی میشد وکلا داستان منحرف میشد .بنابراین اینجا کوتاه میگم که پدرش وسواس پولی داشته دست خودش نبوده حرکات اغلب وسواسیها وبیمارهای روحی خود به خود درمان نمیشه نیاز به مشاوره وحتی درمان دارویی داره،درمان نشه با یکسری فشارها وتنشها بدتر وشدید تر میشه.خودشون نمیپذیرن که مشکل دارن به نظرشون خودشون سالمن وبقیه هستن که مشکل دارن و فقط اطرافیانو اذیت میکنن.اغلبم ریشه درشرایط سخت دوران کودکی داره پدرشم خیلی سختی کشیده تازه در دوران جوانی از برادر وخواهراش رو دست خورده وباعث شده قطع رابطه کنه باهمه البته بجز پدر غنچه که بهتر از بقیه بوده.
مادرش چاره نداشته باید تحمل میکرده چون هم شوهرشو بچشو دوست داشته وهم جایی برای رفتن نداشته،بالاخره همه شجاعت طلاق رو ندارن یا حامی ندارن ومیگن بد رو بدتر نکنیم ومجبورن بسوزن وبسازن.درمورد مشهدم که دوهفته موندن مهمانسرای شرکتشون رفتن که رایگان بوده وخورد وخوراکشونم همونی بوده که درخانه بوده حالا فکر نکنید شیشلیک وچلو گردن خوردن وشاندیز وطرقبه رفتن.فقط یکهفته از مرخصیای تلمبار شده استفاده کرده.تمام سختیا رو مادر ودختر بخاطر شخصیت وذات پاکشون وپایبندیشون به اخلاق تحمل کردن،خیلیا با کمتر از این تنگناها شرافتشونو به باد میدن کم نیستن دخترایی که برای تجربه رخت ولباسوعطرولوازم ارایش وسوارشدن تو یه ماشین جدید ازهمه چیشون مایه میزارن.
بخاطر همینه که مشاورا میگن درمورد بچه ها درحد توانتون یه حداقلهایی رو فراهم کنیدتا به انحراف کشیده نشن.امروزه هم که شوگر ددی ومامی(پدر ومادر شیرین وپولدار)زیاد شده پیرمردای پولداری که دخترای همسن نوه ی خودشون و تور میکنن چون پولدارن ومیخوان حال کنن وپیرزنایی که با پسرای بیست سی ساله رابطه دارن در عوضش براشون امکانات فراهم میکنن.
امیدوارم ابهامات برطرف شده باشه.
...